من خسته ام ؛
با این که نخواسته ام، خسته ام.
باید کاری کنم؛
باید بروم روی بالاترین شاخه ی درخت بنشینم وپاهایم را آویزان کنم و تف کنم روی سر هر رهگذری که وجودش شده حمل کننده ی کثافات درونش .
باید آتش روشن کنم تا پشه ها سراغم نیایند و به هر دختری که در خیابان می بینم حتما متلک بگویم.
باید روی کاغذ کوچکی بنویسم " من خرم " و آن را بچسبانم به پشت لباس صاحب خانه مان.
حال من خوب نیست و نمی دانم چرا سازمان ثبت احوال ، حال مرا نمی پرسد.
من قربانی شده ام . من از همان نسلی بر می خیزم که بوی سوختگی اش از بوی کله پاچه ی کز داده هم بد تر است .
درک دغدغه های من سخت است ؛ مثل قرقره کردن آب نمک در وقت سرما خوردگی. و شاید عق بزنی به روی خصوصیات من .
منی که خرمالو دوست ندارم و دیگر برایم مهم نیست که در عصر احاطه ی برج ها ، باید برای دیدن خورشید چند صد متر قد بکشم .
دیشب یادم رفت برای دیوار ها درد و دل کنم و حالا فکر می کنند که دیگر دوستشان ندارم . حتی دیوار سمت راست اتاقم رویش را برگردانده و دیگر با من حرف نمی زند .
پنجره هم دیگر هیچ منظره ی بارانی را به من نشان نمی دهد.
باید کاری کنم.
به سقف خیره شدم و مدام خیال می بافم. دستم را در دست کسی می گذارم که مرا خیلی دوست دارد. اصلا برای من می میرد .
دوست دارد برایش حرف بزنم و او هم پا به پای من گریه کند .
کسی صدایم می کند و تمام این خیالات از سرم می پرد.
نه !
انگار اینگونه نمی شود ادامه داد...
باید کاری کنم...
پ . ن : فقط وقتی معنی حرف های من را فهمیده اید که استنباط کنید همه ی آنها مزخرف محض است!
پ.ن : خدا ، این راه رفتن های شبانه را از مرد نگیرد...
پ.ن: یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه...
سرگرمی...برچسب : نویسنده : علی قاسمی narges بازدید : 151