اینجا یک نفر سرما خورده ی سردی رابطه هاست . و هیچ شلغمی نمی تواند این آبریزش بینی و این گرفتگی صدا را بهتر کند .
درهمی از فکر های فلسفی ،ذهن مغشوشم را احاطه کرده است :
از این که (( اگر یک نفر، زن کُردی می خواهد چرا باید به هندوستان سفر کند ؟)) گرفته تا (( وجود یا عدم وجود خدا )).
من در همین اتاقک 4 متری خود به این باور رسیده ام که تنها وقتی گریه می کنی" اشرف مخلوقات" می شوی.انسان در هیچ لحظه ای از زندگی ِ مشقت بارش ،به زلالی هنگامی که گریه می کند نیست . و من آنقدر زلال شده ام که تمام امعا و احشای بدنم ، از بسل النخاع گرفته تا دریچه ی میترالم پیداست.
کمی سر می چرخانم تا بتوانم شوری اشک رسیده به گوشه ی لب هایم را به سمت دیگری منحرف کنم . در همین لحظه چشمم به جعبه ی موسیقی می افتد با همان آدمک رقصان همیشگی اش که عالمی را در ابعاد جعبه دور می زند تا به تو بفهماند که زندگی عرصه ی مدوّری است که انتهایش همان ابتداست و مقصدی نباید برایش متصور بود .
پ.ن : نمی دانم چرا این روزها وقتی که حالم خراب است اینقدر " ابزُرد " می شوم .
پ . ن: دلم یک شانه ی استوار می خواهد برای گریه کردن...
سرگرمی...برچسب : نویسنده : علی قاسمی narges بازدید : 144