سرگرمی

ساخت وبلاگ
من کمرم صاف نمی شود و دیگر پاهایم حوصله ندارد و هنوز بدبختانه نتوانسته ام همه ی کتاب هایی را که جلدشان آبی است، بخوانم.

من خسته ام ؛

با این که نخواسته ام، خسته ام.

باید کاری کنم؛

باید بروم روی بالاترین شاخه ی درخت بنشینم وپاهایم را آویزان کنم و تف کنم روی سر هر رهگذری که وجودش شده حمل کننده ی کثافات درونش .

باید آتش روشن کنم تا پشه ها سراغم نیایند و به هر دختری که در خیابان می بینم حتما متلک بگویم.

باید روی کاغذ کوچکی بنویسم " من خرم " و آن را بچسبانم به پشت لباس صاحب خانه مان.

حال من خوب نیست و نمی دانم چرا سازمان ثبت احوال ، حال مرا نمی پرسد.

من قربانی شده ام . من از همان نسلی بر می خیزم که بوی سوختگی اش از بوی کله پاچه ی کز داده هم بد تر است .

درک دغدغه های من سخت است ؛ مثل قرقره کردن آب نمک در وقت سرما خوردگی. و شاید عق بزنی به روی خصوصیات من .

منی که خرمالو دوست ندارم و دیگر برایم مهم نیست که در عصر احاطه ی برج ها ، باید برای دیدن خورشید چند صد متر قد بکشم .

دیشب یادم رفت برای دیوار ها درد و دل کنم و حالا فکر می کنند که دیگر دوستشان ندارم . حتی دیوار سمت راست اتاقم رویش را برگردانده و دیگر با من حرف نمی زند .

پنجره هم دیگر هیچ منظره ی بارانی را به من نشان نمی دهد.

باید کاری کنم.

به سقف خیره شدم و مدام خیال می بافم. دستم را در دست کسی می گذارم که مرا خیلی دوست دارد. اصلا برای من می میرد .

دوست دارد برایش حرف بزنم و او هم پا به پای من گریه کند .

کسی صدایم می کند و تمام این خیالات از سرم می پرد.

نه !

انگار اینگونه نمی شود ادامه داد...

باید کاری کنم...


 پ . ن : فقط وقتی معنی حرف های من را فهمیده اید که استنباط کنید همه ی آنها مزخرف محض است! 

پ.ن : خدا ، این راه رفتن های شبانه را از مرد نگیرد...

پ.ن: یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه...

سرگرمی...
ما را در سایت سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علی قاسمی narges بازدید : 150 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1391 ساعت: 16:49

میان این همه کهکشان ، در انبوه منظومه ها ، درمحاصره ی میلیارد ها ستاره و سیاره ، میان هزاران کشور و شهر و روستا ، در خانه ای 45 متری ، درون یک اتاق 2 ×  2   ، یک مرد دارد گریه می کند .

اینجا یک نفر سرما خورده ی سردی رابطه هاست . و هیچ شلغمی نمی تواند این آبریزش بینی و این گرفتگی صدا را بهتر کند .

درهمی از فکر های فلسفی ،ذهن مغشوشم را احاطه کرده است :

 از این که  (( اگر یک نفر، زن کُردی می خواهد چرا باید به هندوستان سفر کند ؟)) گرفته تا (( وجود یا عدم وجود خدا )).

من در همین اتاقک 4 متری خود به این باور رسیده ام که تنها وقتی گریه می کنی" اشرف مخلوقات" می شوی.انسان در هیچ لحظه ای از زندگی ِ مشقت بارش ،به زلالی هنگامی که گریه می کند نیست . و من آنقدر زلال شده ام که تمام امعا و احشای بدنم ، از بسل النخاع گرفته تا دریچه ی میترالم پیداست.

کمی سر می چرخانم تا بتوانم شوری اشک رسیده به گوشه ی لب هایم را به سمت دیگری منحرف کنم . در همین لحظه چشمم به جعبه ی موسیقی می افتد با همان آدمک رقصان همیشگی اش که عالمی را در ابعاد جعبه دور می زند تا به تو بفهماند که زندگی عرصه ی مدوّری است  که انتهایش همان ابتداست و مقصدی نباید برایش متصور بود .


پ.ن : نمی دانم چرا این روزها وقتی که حالم خراب است اینقدر " ابزُرد " می شوم .

پ . ن: دلم یک شانه ی استوار می خواهد برای گریه کردن...

سرگرمی...
ما را در سایت سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علی قاسمی narges بازدید : 143 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1391 ساعت: 16:49

قی کردن بغض ها

سر فرو بردن در واژه ها

غبار غلیظ آه در گلو

دروغ بستن به دوست داشتنت

باقی ماندن در تنهایی

نزدیکی کردن به احتمال آمدنت

و خون دل خوردن ...

 

 

من یاغی ترین بنده ی خداوندم ....


پ.ن : تا هلال لب هایت رویت نشود ، هیچ ماهی نمی تواند سیگار های تنهایی را از من بگیرد...

سرگرمی...
ما را در سایت سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علی قاسمی narges بازدید : 191 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1391 ساعت: 16:49

آنقدر خواند و

کسی به خانه ام نیامد

رو سیاه شد

کلاغ...


پ.ن : دیروز برای اولین بار وصیت نامه نوشتم . مادر بزرگ می گفت مرگ به آدم الهام می شود.خدا کند الهامات غیبی دروغ نباشد... سرگرمی...
ما را در سایت سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علی قاسمی narges بازدید : 144 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1391 ساعت: 16:49

مسیح وعده شده در تمام آیین ها                            امام خسته تر از ما ، امام غمگین ها

شما که ملتفتی آخرالزمان شده است                      نگو به پیش خودت که : " چه بد شدند این ها ! "

اگر چه روسری دختران عقب تر رفت                   و یا گذار پسرها میان موچین ها

ولی نگو که دلت نیست تا که برگردی                    بیا که دل شده زخمی ز حرف سنگین ها

بس است هرچه که بالای شهر خندیدند                 به ما حوالی شوش و جنوب و پایین ها

چقدر جمله نوشتیم تا که باز آیی                         گواه حرف من است شیشه های ماشین ها

بیا که تسبیح و مهر جدید آمده است                 بیا که خسته شدیم از made in china"  " ها

چقدر راحت و آسان ز یادمان رفتی                     چقدر چهره ی ما شد شبیه بی دین ها

به جای گریه کمی هم بخند آقا جان                   امام خسته تر از ما ، امام غمگین ها...


پ.ن : خواهرم ، برادرم ! این نوشته ها در ناب ترین لحظه های من در تنهایی روی صفحه ی کاغذ لغزیده . لطفا کپی نکن . ما همه انسانیم ! سرگرمی...
ما را در سایت سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علی قاسمی narges بازدید : 144 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1391 ساعت: 16:49

آلبالو های ترشی است.

نمی دانم تا به حال چند کرم لولیده در این آلبالو ها را ندانسته قورت داده ام.

گاهی فکر می کنم هدف از خلقت این موجودات 2 میلی متری چیست . اینکه جان بکنند  و روی زمین بغلتند . بعد ،روزها طول بکشد که ازتنه ی درخت بالا  بیایند، باز روز ها وقت بگذارند که پوسته ی بیرونی میوه را بشکافند و بروند داخل .

عاقبتشان هم می شود اینکه اگر خیلی خوش شانس باشند و خورده نشوند ، کشته می شوند .

در بیهودگی احساس همین کرم ها را دارم .

به پوچی نرسیده ام اما با خود فکر می کنم که این همه جان کندن ، این همه از سر و کول همدیگر بالا رفتن و این همه سختی کشیدن، واقعا ارزش دارد ؟

کرمی که قرار است خورده یا کشته شود ، بهتر که از همان اول هم از درخت بالا نیاید و از گرسنگی بمیرد.

می دانم که انسان تعالی دارد . هدف دارد و خیلی حرف های  زیبا که همه شان را می شود در کتاب های تعلیمات دینی کلاس دوم راهنمایی هم پیدا کرد . اما در کتاب تعلیمات اجتماعی همان دوره ی راهنمایی ، آقای هاشمی نامی حضور دارد که برای بدست آوردن یک لقمه نان بیشتر از نیشابور به کازرون انتقالی می گیرد . (شاید هم برعکس ، درست یادم نیست )

آقای هاشمی به معنی واقعی کلمه " سگ دو " می زند تا آخر برج چیزی برایش پس انداز شود   . عاقبتش هم می شود این که کلا نامش را از توی کتاب تعلیمات اجتماعی، دو سه سالی است که حذف کرده اند.

نمی دانم حرف هایم کدام نظریه ی مکتب "نهلیسم " را تایید می کند اما به این نتیجه رسیده ام که همان بهتر از گرسنگی بمیرم تا اینکه  مثل کرم ها خورده شوم .


پ.ن : می دانم آقای هاشمی در کتاب های دوران ابتدایی بود و نه راهنمایی. این هم یک حربه ی ژورنالیستی است که بیهوده بودن جان کندن هایش ،بیشتر به چشم بیاید!

پ.ن: گاهی اوقات افراد به دنبال بهانه اند که تنهایت بگذارند .همان بهتر که بهانه را خودمان به آنها بدهیم.

 

سرگرمی...
ما را در سایت سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علی قاسمی narges بازدید : 158 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1391 ساعت: 16:49

در این ظهر تابستانی

هندوانه ها را قاج می کنم

و سعی می کنم به روی خودم نیاورم

ولی می دانم که فهمیده ای

اما تو هم از کوچه ی علی چپ برو

بگذار دلم خوش باشد که خوشحالت کرده ام

اصلا برای دل من هم که شده

جیغ بکش تا خیالم راحت باشد که غافلگیر شده ای

از ته دل بخند

هدیه ات را که باز کردی

قول بده چشمانتت گرد شود

خندیدن تو برایم مهم است

من برای امشب خیلی نقشه کشیده ام

خرابم نکن...

 

تولدت مبارک فیلسوف مهربان من ...

سرگرمی...
ما را در سایت سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علی قاسمی narges بازدید : 172 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1391 ساعت: 16:49

یکشنبه – خدمت نسبتا مقدس سربازی – پاس سوم – برجک 9 –ساعت 1:30

سربازی رفته ها بخوانند!

این بالا فکر می کنی که خدایی.

همه را زیر نظر داری اما هیچ کس تو را نمی بیند.

                                                                                

   باید سعی کنی تمام این دو ساعت یک جوری بگذرد

دو ساعتی که گاهی به دو سال طعنه می زند.

یادگاری های نوشته شده با تاریخ هایی که تو هنوز به دنیا نیامده بودی ، خبر از غربت عجیب اینجا می دهد.

از این بالا همه چیز پیداست:

از پیرمردی که تا کمر توی سطل زباله ی شهرداری خم شده

تا پسری که توی بنز 250 میلیونی اش نشسته و با دوست دخترش دارد می خندد به ریش تویی که پاهایت توی پوتین یخ زده و به فکر عشقت هستی که قرار است امشب برایش خواستگار بیاید.

بوی نای اسلحه ای که تا به حال یک بار هم  مسلح نشده حالت را به هم می زند.

کمی که میچرخی سایه ی زن و مردی را از پشت پنجره ی ساختمان روبرویی می بینی که لب هایشان به هم می چسبد.

نفس عمیقی می کشی و سیگارت را روشن می کنی و سعی می کنی به خودت دلداری بدهی که چون می گذرد غمی نیست.

ای کاش جرئتش را داشتم.

ای کاش می توانستم با همین اسلحه خودم را خلاص کنم.

برای خودم بازی می کنم؛

تعداد ماشین هایی را  که از خیابان می گذرند، می شمارم. به 10  تا نرسیده گیج می شوم .

صدای باد هم آدم را این بالا می ترساند.

هیچ چیز بیشتر از این فکر عذابت نمی دهد که مافوقت الان کنار زن صیغه ای اش خوابیده و تو باید از کیان این مملکت دفاع کنی.

و کیان  این مملکت معنی اش همین خیابان هایی است که پر از زنان صیغه ایست.

صدای پای پاسبخش که می آید یعنی دو ساعت تمام شد.

همین طور که پله ها را پایین می آیم نگاهم به دست خطی می خورد که تاریخش برای 10 سال پیش است:

(( به غربت رفته می داند غم دور ی مادر را ...))

.

.

.

چقدر دلم برایت تنگ شده مادر...
پ. ن : دنیا ! جاده خدا بده    میخواهم فرار کنم... سرگرمی...
ما را در سایت سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علی قاسمی narges بازدید : 140 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1391 ساعت: 16:49

من یک مرد هستم

اما "عادت ماهانه" دارم

و گاهی از به تاخیر افتادن " آمدنت " می فهمم

آبستن "  غمی " دیگر شده ام ...


پ.ن : خدایا! زندگی گزینه یChange wallpaperندارد؟  خسته شدم از این سیاهی...

سرگرمی...
ما را در سایت سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علی قاسمی narges بازدید : 160 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1391 ساعت: 16:49

من میتوانم خسته باشم

می توانم هر چیزی را که دوست ندارم رویش بالا بیاورم .

می توانم کفرم دربیاید از هر چیز تکراری.

مثلا از بوی گند درختان در اول صبح اردیبهشت .

از جمله ی ( پول ندارم ) پدر

از باخت های پرسپولیس

از 1+ 5

از کنفرانس بیماری آسم

یا از همین پشه هایی که هر چه می کشی تمام نمی شوند

من می توانم متنفر باشم از اخلاق دختر همسایه که فکر می کند از دماغ فیل افتاده

از فکر به وقوع زلزله در ساعت 3 نیمه شب

از یک طرفه شدن تلفن همراه

از دبیر نچسب فیزیک

از جیغ های گوینده ی رادیو جوان

از خورشت آلو اسفناج

و خیلی چیز های دیگر که تو نمی توانی نگاهم را نسبت به آنها عوض کنی

من حق دارم به عنوان یک شهروند که دموکراسی را می تواند بدون نگاه از روی چیزی از حفظ بنویسد ، از هر چیزی که دلم بخواهد متنفر باشم .

حتی از تو...

.

.

.

نویسنده به اینجا که رسید دست نگه داشت .

کمی فکر کرد ...

او واقعا می توانست از  (( تو ))  متنفر باشد ...؟

سرگرمی...
ما را در سایت سرگرمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علی قاسمی narges بازدید : 134 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1391 ساعت: 16:49